سکوت ملی، امید ملی

آخرین یادداشت محسن رنانی در شبکه‌های اجتماعی
  • محسن رنانیمحسن رنانی

اصولا من آدم بسیار امیدواری هستم. کمتر کسی را در اطرافیان خود، در همکارانم، در دانشجویانم و حتی در روشنفکران می‌بینم که سطح امیدش به اندازه من باشد. نشانه‌اش چیست؟ این که هر کاری را شروع می‌کنم اگر به نتیجه نرسد ناامید نمی‌شوم و دست از کنشگری نمی‌کشم، بلکه می روم سراغ اقدام بعدی. اگر تعامل رودررو با مقامات برای اصلاح سیاست‌های کشور، بی‌ثمر بود می روم سراغ روشنگری در فضای عمومی؛ اگر از فضای عمومی نتیجه‌ای نگرفتم، می روم سراغ گفت‌وگو با روشنفکران و نخبگان بیرون از حکومت؛ اگر این جا نتیجه ای نگرفتم می روم سراغ کار با سمن‌ها و نهادهای مدنی؛ اگر آنجا، نتیجه نداد، خودم دست به‌کار تاسیس یک نهاد مدنی می‌شوم؛ اگر این نشد دوباره باز‌می‌گردم به نوشتن کتاب و مقاله آکادمیک؛ اگر دیدم بی‌ثمر است می روم سراغ حوزه تربیت و تلاش برای اصلاح الگوهای تربیت کودکان در خانواده و مهدکودک‌ها؛ اگر آن را هم ناممکن یافتم می روم سراغ این که خودم یک مهدکودک بزنم و روش‌های نوین تربیتی را به‌کار بگیرم؛ و اگر در این مورد هم هیچ تغییری نتوانم بدهم می روم سراغ خودم، که چشم‌‌هایم را بشویم و دوباره کتاب بخوانم و دوباره بیندیشم و دنیا را جور دیگری ببینم.

من در این عالم هیچ خطایی را بزرگتر از ناامیدی نمی‌دانم. انسان، جامعه و هستی، زنده و پویاست و بن بست ندارد. اگرهم مثلا کسی مثل من اقتصادخوانده یا یک جامعه‌شناس مدعی شود که ما به بن‌بست رسیده‌ایم یا در بحران قرار داریم، این نگاه از دریچه دانش محدود تخصصی ماست که البته به عنوان یک کارشناس وظیفه داریم به سیاستگذار هشدار بدهیم و گاهی هم برای این که هشدارمان اثر کند سعی می‌کنیم جوری حرف بزنیم که آنها را بترسانیم. بنابراین نه تنها در مواجهه با جامعه و انسان و هستی، ناامیدی خطاست که در فرهنگ دینی هم ناامیدی از رحمت الهی بزرگترین گناه است؛ و رحمت الهی وقتی به زبان سیستمی ترجمه شود همان قواعد کلان و بالاسری حاکم بر نظام خلقت است. پس اگر ناامیدی از رحمت‌الهی گناه است، ناامیدی از اصلاح پذیری جامعه به عنوان عالی‌ترین سیستم زنده مخلوق الهی، نیز گناه است.

امید، ایمان و عشق، ستون‌های اصلی وجود روانی آدمی را تشکیل می‌دهند. هر سه این‌ها افعال یا رفتار یا اوصافی غیر ارادی هستند. شما می‌توانید بگویید از فردا صبح دیگر دروغ نمی‌گویم ولی نمی‌توانید بگویید از فردا صبح امیدوار خواهم شد یا ایمان خواهم آورد یا عاشق خواهم شد. امید و ایمان و عشق خودشان می‌آیند، ناگهان ظاهر می‌شوند و بدون آن که بدانی یکباره به دامشان می‌‌افتی. ولی البته برای آن که به دامشان بیفتی باید تا نزدیک دامگاه آنان بروی، باید خود را در معرض‌شان قرار دهی یا باید از آنچه زمینه‌های حضور و وقوع آنان را از بین می‌برد دوری گزینی.

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید

شاید که نگاهی کند آگاه نباشید

یعنی وقتی سربه هوایی، تیر نگاهِ کدام محبوب می‌تواند دل تو را نشانه برود؟

اما ایمان و عشق نیز خود متکی بر امیدند. آن‌که ایمان می‌آورد و آن‌که عاشق می‌شود پیشاپیش باید سرشار از امید باشد. آن که ناامید است نه ایمانی و نه عشقی دل او را نمی‌رباید. پس امید، اصلی‌ترین ستون ساختار روانی آدمی است.

در سطح اجتماعی نیز چنین است. اگر ارکان هر جامعه ای با شش سرمایه اقتصادی، انسانی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نمادین قوام می‌گیرد و می‌بالد، بدون امید اجتماعی، همه آن سرمایه‌ها از کار می‌افتند. درواقع امید، نه «سر-‌ مایه» که «مادر- مایه» است. اگر امید نباشد بقیه سرمایه‌ها هم گویا نیستند. یک فرد ثروتمند وقتی سرمایه‌ اقتصادی خود را به کسب‌وکار می‌زند که امیدوار باشد. یک مهندس متخصص وقتی سرمایه انسانی خود را در مسیر کارآفرینی به کار می‌گیرد که امیدوار باشد. وقتی افراد با هم برای راه اندازی یک نهاد مدنی یا حزب یا خیریه یا پویش نیکوکاری، دست به همکاری می زنند، یعنی دست به تولید سرمایه اجتماعی می‌زنند، که امیدوار باشند. وقتی یک سرمایه سیاسی دست به کنشگری برای اصلاح امور کشورش می‌زند که امیدوار باشد. وقتی یک شخصیت نمادین، در هر حوزه‌ای، دست به تحول می‌زند که امیدوار باشد. پس در یک کلام، کشوری که در آن امید اجتماعی پایین است، هر چه از انواع سرمایه‌ها نیز داشته باشد، به کارش نمی‌آید. آن سرمایه‌ها خاک خواهند خورد و فرسوده خواهند شد چون سوخت اجتماعی مهمی همچون «امید» موتور آن سرمایه‌ها را روشن نخواهد کرد.

همین امروز صبح دوستی مرا به دیدن یک خانه تاریخی بازسازی شده در اصفهان دعوت کرده بود. صاحب‌اش در طول ۵ سال با عشق و امید چند میلیارد تومان برای بازسازی آن خرج کرده بود. آن خانه گوشه‌ای از یک بهشت زمینی بود که مالکش آن را به حراج گذاشته است و می خواهد با نصف قیمت بفروشد و پولش را بردارد و از کشور برود و طرفه آن که خریداری نیز پیدا نمی‌کند. آخر خریدار نیز ناامید است از این که بتواند این خانه را به یک مکان توریستی تبدیل کند، و از آن کسب درآمد کند، پس چرا بخرد؟

پس وقتی امید تخریب می‌شود همه چیز تخریب می‌شود و همه سرمایه‌ها از کار می‌افتند. خواه یک شخص امیدش را از دست بدهد خواه یک جامعه. و امید تنها سرمایه‌‌ای است که از «هیچ» هم قابل زاده شدن است. همه سرمایه‌‌ها برای انباشت شدن نیاز به سرمایه گذاری دارند ولی امید بدون سرمایه گذاری هم قابل تولید است. گاهی یک تغییر سیاست در حکومت، یک انتخابات آزاد، یک سخنرانی، یک اطلاعیه، یک دیدار، حتی یک لبخند می‌تواند موجی از امید در دل یک جامعه ایجاد کند. و البته عکس آن هم صادق است.

در اوایل مهرماه امسال یکی از دانشجویان دکتری جامعه شناسی دانشگاه اصفهان (خانم زهرا امیری اسفرجانی) آمده بود تا درباره رساله‌اش گفت‌وگو کنیم و اگر نکات اصلاحی یا تکمیلی دارم بیان کنم. اما این من بودم که از کار او بهره فراوانی بردم. عنوان رساله‌اش این بود «تبیین و تفسیر امید اجتماعی و تعهد عملی به ارزش های مردمسالارانه در بین شهروندان أصفهانی». من آنچه از گفت‌وگو با خانم امیری درباره امید اجتماعی برداشت کردم را این جا به طور خیلی خلاصه و به زبان خودم و با آوردن مثالهایی از خودم برای شما می‌گویم. و برای این‌کار البته از ایشان اجازه گرفته‌ام.

در وجود هر فرد، دو سطح امید وجود دارد: سطح فردی و سطح اجتماعی. امید در سطح فردی، ریشه روانشناختی دارد و از جنس «احتمال» است ولی میزان احتمالش مهم نیست. یعنی فرد یک احساس روانشناختی مطلوب دارد که به او القاء می‌کند که در آینده یک «اتفاق خوب» می‌افتد. مثلا امید یک کشاورز به بارش باران در تابستان یک مساله روانشناختی است و بستگی دارد که شخصیت روانی آن کشاورز چگونه باشد. ممکن است با احتمال یک درصد بارش در تابستان او همچنان امید جدی به بارش داشته باشد. امید یک پدر و مادر به بازگشت فرزند سرباز مفقودشان از جنگ حتی تا سالها پس از پایان جنگ نیز از این جنس است. این امید به زندگی معنا می‌دهد و انرژی روانی برای زنده ماندن را فراهم می‌آورد. حتی وقتی هیچ‌کاری نمی‌شود کرد. یعنی در امید روانشناختی ما «احتمال» وقوع پدیده را نمی‌توانیم تغییر دهیم. البته ممکن است گاهی یک امید روانشناختی حتی با احتمال پایین هم موجب انگیزه و تحرک و اقدامی از سوی ما بشود (مثل دعا کردن کشاورز برای باران یا نذر کردن پدرومادر سرباز مفقود).

اما امید اجتماعی، از جنس «امکان» است. یعنی وقتی امید اجتماعی ایجاد می‌شود، یک امکان، یک فرصت و یک حرکت سازنده و رو به جلو از دل آن برای جامعه خلق می‌شود؛ و هرچه این نوع امید بیشتر باشد این «امکان» و «فرصت» جدی‌تر می شود تا جایی که عملا به وقوع می‌پیوندد. تشکیل نهادهای مدنی، شکل‌گیری احزاب، شکل‌گیری مشارکت‌ها و همکاری‌های بزرگ اقتصادی، شکل گیری سازمانهای مردم نهاد برای حل و فصل مشکلات مختلف اجتماعی و زیست محیطی، مشارکت مردم در گردهمایی‌هایی عمومی محلی، شهری و ملی که برای حل معضلات تشکیل می‌شود، شرکت درفراخوان‌های اجتماعی برای نقد و اعتراض‌های عقلانی و اخلاقی به برخی عمکردها و … همه و همه از جنس امید اجتماعی است.

خیلی ساده، امید روانشناختی یک «حس» است ولی امید اجتماعی یک «کنش» است. مثلا ممکن است مردم اصفهان از نظر روانشناختی خیلی امیدوار باشند که زاینده رود احیا شود، اما این که هیچ حرکت جمعی جدی فراگیر برای احیای این رود، برای کاهش برداشت آب از این رودخانه، برای کاهش مصرف آب خانگی و صنعتی و کشاورزی، یا برای مقابله با اضافه برداشت مناطق بالادست انجام نمی‌شود به منزله پایین بودن امید اجتماعی آنان است. روستائیانی که حمله می‌کنند و لوله انتقال آب به یزد را می‌شکنند از فرط ناامیدی است که چنین می‌کنند اگر امید اجتماعی در آنان بالا بود دست به کنشگری جمعی وعقلانی برای اصلاح وضعیت می‌زدند.

با هر کس صحبت می کنیم از مقامات شهری تا دانشگاهیان ومردم عادی، معتقدند که چمن‌کاری در شهرهای ما خطای راهبردی است و این گیاه برای اقلیم ایران مناسب نیست و موجب هدردادن منابع کمیاب آب است و همه هم البته امیدوارند که روزی چمن‌کاری در شهرهای ما پایان یابد. این یک امید روانشناختی است. اما برای توقف چمن‌کاری در شهرهای ایران (که نماد بزرگ هرز دهی یک منبع ملی کمیاب، و نماد عدم عقلانیت مدیریت شهری، و نماد انفعال نظام سیاسی در مورد آسیب به منافع ملی است) هیچکس در ایران اقدامی نمی کند و این به معنی این است که امید اجتماعی همه کنشگران و ذینفعان پایین است.

هجوم مردم برای رای دادن در انتخابات سالهای ۷۶ و ۸۸ و ۹۲ از نوع امید روانشناختی بود، یعنی آنها از نظر روانشناختی روزنه‌ای از امید برای تغییر وضع موجود را در درون خود احساس می‌کردند، پس به اتکای همان امید هجوم بردند تا رای بدهند. اما فقط بعد از انتخابات ۱۳۷۶ بود که آن امید روانشناختی به امید اجتماعی تبدیل شد یعنی پس از انتخابات جامعه به سمت تحرک و تحزب و انسجام و همکاری و تاسیس نهادهای مدنی و کنشگری فعال رفت.

امید روانشناختی یک دستاورد فردی است ولی امید اجتماعی یک دستاورد اجتماعی است که وقتی شکل می‌گیرد که میل به تغییر در جهت بهبود و پیشرفت در درون بخش بزرگی از جامعه شکل گرفته باشد. و البته هیچ کس تا امید روانشناختی نداشته باشد نمی تواند امید اجتماعی را هم در خودش ایجاد کند. و برای آن که امید روانشناختی فردی به امید اجتماعی تبدیل شود فرد باید از این مراحل عبور کند: نخست گرفتار آرزومندی خویش باشد. کسی که در درونش «آرزومندی» شعله نمی‌کشد هیچ کنش موثری نخواهد داشت. سپس این آرزومندی ذهنی باید تبدیل به اشتیاق و «میل عملی به تغییر» شود. این میل عملی به تغییر باید به «هدف‌گذاری» بینجامد. یعنی آن میل به یک هدف معین ترجمه شود. آنگاه آن «هدف» به یک «برنامه» برای تغییر بینجامد. پس از برنامه ریزی، باید «تلاشگری» رخ بدهد و البته هر تلاشگری، مستلزم «مسئولیت پذیری»‌ است.

این فرایندی است که باید طی شود تا در درون هر فرد، امید روانشناختی فردی به امید اجتماعی تبدیل شود؛ و خیلی شرایط باید مهیا باشد تا این زنجیره به طور کامل در فرد شکل بگیرد. هر عاملی که این زنجیره را بگسلد، مانع شکل گیری امید اجتماعی می شود. ممکن است عاملی مانع شکل گیری آرزومندی در افراد شود،‌ یا عامل دیگری مانع شکل‌گیری میل عملی به تغییر در فرد شود، یا عاملی مانع برنامه‌ریزی فرد شود، یا عاملی مانع تلاشگری او شود. همه این‌ها تبدیل امید روانشناختی به امید اجتماعی را به شکست می‌کشانند. آن مانع ممکن است در درون روان فرد، یا در درون افکار او، یا در خانواده، یا در جامعه، یا در فرهنگ، و یا در سیاست باشد. فرقی نمی‌کند از هر جایی می‌شود مانع شکل گیری امید اجتماعی شد.

ممکن است معلمی امید اجتماعی شاگردانش را تخریب کند یا پدری امید اجتماعی فرزندش را یا سیاست‌مداری امید اجتماعی شهروندانش را. مثلا وقتی چند کنشگر فعال محیط زیست با اتهام های سنگین مواجه می‌شوند، می‌تواند امید اجتماعی را در بخشی از جامعه تخریب کند. یا وقتی یک امام جمعه بر علیه احزاب یا نهادهای مدنی سخن می گوید و آنها عامل دشمن می‌نامد یا وقتی روشنفکران و ناقدان اوضاع را چنان تیره و تار و بحرانی نشان می دهند که گویا دیگر هیچ راهی برای عبور از این بحران ها در پیش نیست، همه آنها امید اجتماعی را نشانه رفته اند و همه آنها در پروژه تخریب امید اجتماعی مشارکت دارند.

در سالهای اخیر فضای مجازی هم به عاملی برای تخریب امید اجتماعی تبدیل شده است. فضای مجازی گرچه سرمایه بزرگی برای انسجام اجتماعی و گسترش آگاهی‌ها و بلوغ اجتماعی است اما متاسفانه وقتی به دست بی خردان و مسئولیت ناشناسانی می‌افتد که فقط برای شهرت یا قدرت، هر خبر و تحلیلی را در آن منتشر می کنند بدون آن که دقت کنند که چه آسیبی به امید اجتماعی می زنند، می تواند ضد امید و ضد توسعه عمل کند. بسترهای فضای مجازی مانند توئیتر، اینستاگرام و تلگرام، امروز می‌توانند به عنوان بزرگترین بسترهای ارتباط اجتماعی، عامل مهم انسجام بخش اجتماعی باشند؛ اما متاسفانه نابخردی خیلی از ماها این بستر را به سوی کارکردی دوگانه برده است که در عین حال که آگاهی بخش است اما ضد امید و گاه ضد سرمایه اجتماعی عمل می کند.

اطلاعات فقط وقتی ارزشمند است که فرد برای استفاده از آنها به یک تئوری یا دستگاه تحلیلی مجهز باشد. اگر چنین نباشد، داده‌ها و اطلاعات اضافی، برای فرد سرگردانی و پریشانی و ناتوانی در تصمیم به بار می‌آورد. دقیقا مانند معده ای که اگر هر روز از انواع هله‌هوله در آن بریزیم به هم می‌ریزد، ذهن ما نیز وقتی در معرض هجوم داده‌های متضاد قرار می گیرد ما را گرفتار پریشانی و سرگردانی و بی اعتمادی می کند. فقط در جوامعی که گروههای مرجع اجتماعی حضور جدی دارند و اطلاعات سره از ناسره را بازشناسی می کنند و به مردم آگاهی می دهند، انبوه اطلاعات می‌تواند به رشد آگاهی اجتماعی کمک کند. در غیر این‌صورت انبوه اطلاعات منجر به پریشانی می شود و همین پریشانی هاست که به بداخلاقی‌هایی نیز منجر می شود.

از این گذشته، متخصصان علوم مغزی نشان داده‌اند که هرچه مغز در معرض اطلاعات زیادتر قرار گیرد ظرفیتش برای تحلیل کاهش می یابد. چون با ورود هر اطلاع جدید به مغز، مغز یک بار باید همه داده های قبلی را با این داده جدید هماهنگ کند و این، هم زمان بر و هم انرژی بر است و به همین خاطر مغز مجبور است بیشتر ظرفیت و انرژی خود را برای این داده‌آمایی به کار بگیرد و بنابراین فرصتی برای تحلیل و تعلیل و تعمیق داده ها پیدا نمی کند. بنابراین ما ایرانیانی که هر روز با هجوم خرد کننده اطلاعات و اخبار نگرانی‌آور درست و نادرست روبه‌رو هستیم، نه تنها امید اجتماعی‌مان ذره ذره آب می‌شود بلکه فرصتی برای آن که دانش‌ خود و توانایی تحلیلی خود برای شناخت دقیق‌تر اوضاع را بالا ببریم پیدا نمی‌کنیم. به همین خاطر است که فضای مجازی ما انباشته از دعوا و تخاصم است. چون کسی تحلیل ندارد، همه اخبار و اطلاعات دارند و می‌خواهند با زور همان اخبار، طرف مقابل را مجاب یا محکوم کنند.

متاسفانه جدای از این که بسیاری از افراد یا گروهها، خبرهای وحشت‌زا و نگرانی آور از فساد و بی اخلاقی و ظلم را به راحتی در فضای مجازی منتشر می کنند، خیلی از روشنفکران و نخبگان نیز بدون توجه به این ضعف فضای مجازی، انواع تحلیل‌های بدبینانه خود را نیز به سادگی در فضای مجازی منتشر می کنند. و باز متاسفانه از آن‌جا که ضدیت با حکومت یا دولت و نقد ساختار سیاسی، هویت آفرین شده است، بسیاری از روشنفکران و نویسندگان ما برای کسب آن هویت، چنان در ضدیت و نقد پیش می‌روند و چنان سیاه نمایی می‌کنند که نتیجه طبیعی آن تخریب امید اجتماعی خواهد بود. هر خبرنادرست یا نامناسب یا هر تحلیل ناامیدی آور، هر بار که در فضای مجازی رد و بدل می شود می تواند به سان یک تیر زهرآلود، آگاهی و امید اجتماعی را نشانه رود و تخریب کند.

راستی ما کدام خبر را در چه حوزه ای تا کنون منتشر نکرده ایم؟ و راستی ما کدام تحلیل از کدام بخش از ضعف یا فساد نظام تدبیر را علنی نکرده ایم و از آنها که منتشر کرده ایم کدام یک بر روی بهبود واقعی وبلندمدت (نه اقدمات تسکینی) موثر بوده است؟ فکر نمی‌کنیم ما داریم با این حجم انبوه تولید و انتشار اطلاعات، هم جامعه را به سوی کرختی روانی سوق می دهیم و هم مسئولان را مصونیت می بخشیم؟ چون عملا همه مسئولان می بینند در تمام حوزه های دیگر اوضاع چنان بد است که اگر روزگاری خطاکاری آنها نیز آشکار شود مشکلی ایجاد نمی شود. یعنی از یک سو داریم جامعه را کرخت می کنیم و حساسیت ‌های آن را نسبت به مشکلات و خطاها کاهش می‌دهیم و از سوی دیگر هم مصونیت برای مقامات دستگاههای مختلف ایجاد می‌کنیم.

به گمان من جامعه ما تقریبا همه آنچه را باید از فساد و ناکارآمدی و بی‌عدالتی نظام تدبیر کنونی بداند، می داند و همه آنچه نویسندگان و روشنفکران و صاحب نظران باید بگویند گفته شده است. گفتن بیش از این، تنها به فرسودگی ما می‌انجامد. اکنون زمان عمل است باید منتظر بمانیم و به نظام تدبیر فرصت بدهیم تا خودش را باز یابد شاید تصمیم بگیرد خود را اصلاح یا متحول کند. نظام تدبیر ما لجوم است. هر بخشی را که جامعه و بویژه روشنفکران روی ان دست بگذارند و بخواهند اصلاح شود همان جا را محکم می‌چسبد و نمی گذارد اصلاح شود. ما با نقد زیاد و فشار زیاد و هجوم اخبار، حکومتیان را به آتش نشانانی تبدیل کرده ایم که هر روز باید آتش یک جایی را خاموش کنند. اندکی به آنها فرصت بدهیم شاید به خود آمدند و تصمیم به اصلاح گرفتند. می دانم که عزیزانی خواهند گفت تا فشار اجتماعی نباشد حکومت اصلاح نمی شود اما این جنس از فشار اجتماعی که ما در فضای مجازی داریم، ظرفیت اصلاحش بر روی حکومت بیش از این نیست، اما ظرفیت تخریبخش برای امید اجتماعی خیلی زیاد است و یادمان نرود که وقتی ذخیره امید اجتماعی کاملا پایان یافت فقط یک انتخاب می ماند: نابود کردن و درهم‌ریزی همه چیز. و البته این «همه چیز» فقط شامل چیزهای بد نمی‌شود بلکه خوبی‌ها و داشته‌ها و سرمایه‌ها هم در این درهم‌ریزی و تخریب، نابود می شوند.

همان گونه که در آغاز این نوشته گفتم، ظرفیت امید از هر دو جنس روانشناختی و اجتماعی‌اش در من خیلی بالاست. اما تأمل در مورد نقش امید در زندگی اجتماعی، و تذکرات و نکاتی که در ماههای اخیر برخی دوستان یا حتی غریبه‌ها در مورد نوشته‌های من بیان کردند، باعث شد تا من به یک خطای راهبردی در کار خود پی ببرم؛ و آن این که نوشته‌های من گرچه به پشتوانه امید روانشناختی و اجتماعی بالایی که در خود من وجود دارد نوشته می‌شوند، اما اغلب آنها در ذات خود منجربه ناامیدی اجتماعی می شود.

نزدیک به ده سال پیش دکتر احمدی میدری (اقتصاددان) در نشستی گفت «رنانی یأس را تئوریزه می‌کند». من آن‌روز این سخن را جدی نگرفتم. در سال‌های گذشته بارها از دوستان مختلف نکاتی در این مورد شنیدم اما از کنارش گذشتم تا این که در یک سال اخیر علائم جدی در این مورد دریافت کردم. هم دکتر حمیدرضا و هم دکتر محمدرضا جلایی پور (جامعه‌شناس) گفته‌اند تحلیل‌های رنانی، ضد امید و سیاه نمایانه است. وقتی نوشته «فردا اول خلقت است» را در نقد نظام آموزشی کنونی نوشتم، معلمی برایم نوشت که این نوشته تو نه تنها ما معلمان را تخریب می‌کند بلکه خانواده ها را هم ناامید می‌کند. پدر و مادر متوجه می‌شوند که این نظام آموزشی چقدر مخرب است در حالی که هیچ گزینه جایگزینی در دسترس آنها نیست و این، امید آنها را تخریب می کند. وقتی یادداشت «وستا قادر، یا روح سرگردان ملی»‌ را نوشتم عزیزی نوشت تو در این نوشته یاد وستا قادر را زنده کردی اما عمق وحشتناک یک جامعه غفلت زده و ناسپاس را هم عریان کردی و نشان دادی که هیچ امیدی نباید داشت که اگر برای جامعه خودت هزینه دادی و فداکاری کردی این جامعه قدر تو را بداند و سپاسگزار باشد. وقتی «نجیبی در اسارت نانجیبی» را منتشر کردم کسی نوشت رنانی برای استیفای حقوق از دست رفته یک نخبه مهاجر، تمام حیثیت ملی ایرانیان را زیر سوال برده است و آنها را نژادپرست و پایمال‌گر حقوق ضعیفان نشان داده است و این، امید جوانان به این کشور را تخریب می‌کند. و البته از این دست نقدها بسیار داشته‌ام. مدتی پیش نیز دوستی گفت استاد مصطفی ملکیان (فیلسوف اخلاق) نیز نوشته‌های مرا ناامید کننده دانسته اند. و البته دوستان مشفق دیگری نیز نوشته‌های مرا از منظرهای دیگر علمی و اخلاقی نقد کرده اند که از همه آنها عمیقاً سپاسگزارم.

تقریبا حجت بر من تمام شده است که این آدمی که برای خودش مخزن امید است، کارکرد اجتماعی‌اش پراکندن ناامیدی است و این البته خطایی بزرگ است. بشکند قلمی که امیدکش باشد. هیچ اقدامی ضد توسعه‌تر از تخریب امید یک جامعه نیست؛ و این گناه از من که تمامی کنشگریهای فکری و اجتماعی‌ام را حول مساله توسعه ساماندهی می کنم، و رسالت روشنفکران را علاوه بر آسیب‌شناسی وضع موجود، افق‌گشایی و امیدآفرینی نسبت به آینده می‌دانم، خطایی نابخشودنی است.

بنابراین تصمیم گرفتم تا زمانی که این بیماری از قلمم بیرون نرفته است فعالیت شخصی ام را در فضای مجازی (شامل کانال تلگرامی و صفحات فیسبوک و اینستاگرام) متوقف کنم. البته فعالیت‌های علمی و اجتماعی‌ام را در حوزه توسعه ادامه خواهم داد و به طور طبیعی اطلاعات مربوط به آنها به طرق معلول در دسترس عموم قرار می‌گیرد، اما این که به طور منظم در شبکه‌های اجتماعی درباب مسائل و مشکلات روزانه‌ای که اطراف ما می گذرد نظر بدهم و تحلیل کنم را متوقف می کنم.

و البته معتقدم نه تنها رنانی بلکه بخش بزرگی از نویسندگان و تلاشگران عرصه‌های روشنفکری و مدنی و سیاسی باید شیوه خود را اصلاح کنند و حتی برای مدتی دست به سکوت بزنند. من حتی توصیه می‌کنم که هر کس نگران آینده این کشور است از پخش کردن اخبار نگرانی آور و امید‌کش درباره فسادها و تباهی‌ها و ظلم‌ها و ناروایی‌ها خودداری کند. این اخبار به اندازه کافی توسط رسانه‌های رسمی پوشش داده می شود و مراجع ذیربط از آنها مطلع می شوند تا به آنها رسیدگی کنند و دست به دست شدن آنها در فضای مجازی کمکی به بهبود اوضاع نمی کند. نمی گویم انتشار اخبار خرابی ها هیچ کمکی به اصلاح امور نمی کند اما دستکم می‌توانم بگویم حجم تخریب امیدی که از دست به دست شدن این اخبار ناشی می‌شود از حجم دستاورهای مثبت ناشی از انتشار آنها بیشتر است. والبته این ها همه درباره اخبار درست است. انتشار اخبار غلط و جعلی که نوعی جنایت عمومی است یعنی به منزله پاشیدن اسید نااطمینانی و ناامیدی به صورت جامعه است. پس تصمیم بگیریم که هر خبری که منشأ آن را نمی‌دانیم و احساس می کنیم ممکن است نادرست باشد را بازپخش نکنیم. خوب است فعالان فضای مجازی کانال‌ها و سایت‌هایی را برای راستی آزمایی اخباری که در شبکه‌ها می گردد ایجاد کنند که مردم صحت اخبار گردشی را از طریق آنها کنترل کنند.

خلاصه‌ی سخنم این است که برای این که «امید ملی» بازسازی شود نیازمند آنیم که دستکم برای مدتی دست به «سکوت ملی» بزنیم. با سکوت ما هیچ چیزی از دست نمی رود و هیچ خبری نمی‌شود. جامعه ما بیش از نیاز به دانستن اخبار، نیازمند فرصت تفکر است، نیازمند فرصت گفت‌وگو و نیازمند فرصت برای آرامش است. ما جامعه‌ای ناصبور، ناآرام و نگران را داریم با انبوه خبرها و تحلیل‌های یأس‌آور بمباران می‌کنیم. فرصت بدهیم مردم تنفس کنند، فرصت بدهیم مردم آرامش بگیرند. در آرامش عقل‌ها هم بهتر کار می‌کنند.

بنابراین، این آخرین نوشته ای است که از من مستقیما در این کانال منتشر می شود. و البته این کانال و صفحه‌های فیسبوک و اینستاگرام را نمی‌بندم برای این که به سرعت کانال‌ها و صفحه‌های جعلی به نام من درست خواهد شد و حرفهایی که از من نیست را از زبان من منتشر می کنند. براین اساس، از این پس اگر سخنی به نام من منتشر شد که منشاء آن یکی از سایت‌ها یا رسانه‌های رسمی یا کانال‌های تلگرامی هویت‌دار نیست، بدانید که از من نیست. و البته شما هم عضویت خودتان را در این کانال لغو نکنید چون حجم هر دو امید روانشناختی و اجتماعی در من بسیار بالاست و احتمالا دست به کار تازه‌ای خواهم زد. شاید در آینده تصمیم گرفتم به «پویش فکری توسعه» اجازه دهم که تولیدات ارزشمندی که درباره توسعه تولید می‌کنند را در این کانال نیز بازپخش کنند. فعلا تا آن روز خدانگهدار. اما یادمان نرود: همه جا و در همه فعالیت‌ها، مراقب امید اجتماعی باشیم.

محسن رنانی
۹ آذر ۱۳۹۷

پی‌نوشت:‌ برخود لازم می‌دانم از خانم الهام درویشی برای طرح زیبای سکوت ملی که ویژه این یادداشت طراحی کرده‌اند سپاسگزاری کنم.


پیوندهای مرتبط:

آفتاب یزد

 اصلاحات نیوز

نقدهای انتشار یافته بر یادداشت فوق:

علی زمانیان: سکوت، امید نیست

ایسنا: رنانی چه نوشت که هدف حمله قرار گرفت؟

بهارنیوز: سکوت ملی یا استیصال ملی؟

شهروند: نیاز ملی به مقداری سکوت

مهدی نورمحمدزاده: خسته‌ایم از تحلیل‌های جهت دار سیاست‌زده!

احسان محمدی: فصلِ سکوت «رنانی»‌ها نیست!

رضا بابایی: نباید امید اجتماعی را تخریب کنیم

احمد زیدآبادی: امید، سکوت و دکتر محسن رنانی

حمزه فیضی پور: «گفتگوی ملی» ضرورت دارد نه «سکوت ملی»

محمدصادق جنان صفت: خشونت نهفته در بی‌تفاوتی و سکوت ملی رنانی

سعید مالکی: مرگ نقد ملی در سکوت ملی

علی میرزا محمدی: تاملی بر پیشنهاد سکوت ملی

علیرضا غریب دوست: دهانت را ببند!

تجارت فردا: بررسی تبعات سکوت روشنفکران در گفت‌وگو با علی‌اصغر سعیدی

علی شاکر: سکوت وحشت بخش


سلام به استاد عزیزم
روز بخیر. چهار پنج سال است که شما را می‌شناسم و از دور و نزدیک سخنرانی‌ها و مطالبتان را دنبال می‌کنم. در‌این مدت از شما اصطلاحات، اسامی و قصه‌هایی شنیدم که اگر لب به سخن نگشوده بودید شاید برای همیشه از آن بی‌اطلاع می‌ماندم. کانال شما برای امثال ما که نتوانستیم تحصیلمان را تا الان ادامه دهیم منبع امید است زیرا که تحلیل‌هایتان بسیار به واقعیت نزدیک است. اما با خواندن (سکوت ملی، امید ملی) امثال من که در نیم قرن دوم زندگی هستند و بسیار تشنه آموختن، بسیار ناامید کننده بود.
اگر شما سکوت کرده بودید الان نرگس کجا بود؟

اصطلاح سرمایه نمادین، اختلال سوگ، تله بنیانگذار ناشناخته بود؟

وستا قادر، نجیب، مصطفی پیل استیل را چه کسی به مردم معرفی می کرد؟
 از حرفهای شما فهمیدم که رفتار من  در اجتماع امروز باید با مادر بزرگم که مدرسه نرفته بود فرق داشته باشد.
به نظرم شما تا زنده اید مسئولید و آنان که سخنان شما را ناامیدکننده می‌خوانند می‌توانند به موازات شما امید را تزریق کنند. البته که انشاء ننوشته غلط هم ندارد. من که تا حالا ناامیدی در نوشته‌های شما حس نکرده بودم ولی وقتی مطلبتان را خواندم به فکر فرو رفتم که موقع شنیدن، شاید لحن کلماتنان تا حدودی چنین باشد. شما وقتی دارید شرایط چهار دهه اخیر را بررسی می‌کنید و آینده‌مان را با همان دست فرمان تفسیر می‌کنید طبیعی است که بوی امیدواری ندهد این که تقصیر من و شما نیست. ناامیدی امروز در صحبتها و رفتارهای اکثر ایرانیان داخل و خارج اعم از پیر و جوان قابل ملاحظه است.
ما از والدینمان یاد گرفته‌ایم که همیشه بدانیم فردا، هفته دیگر، ماه آینده، سال بعد، پنج سال آینده چه داریم، کجاییم؟ چه می‌توانیم بخریم و…اما در شرایط فعلی چون مقامات بلاتکلیفند مردم هم شبیه حکوتهایشان می‌شوند. سکوت من و شما حلال مشکلات نیست.
من به شخصه، بزرگترین درسی که از شما آموختم این بود که ساکت نباشم، بی‌تفاوت نباشم و با اشیا فرق داشته باشم. اگر من هم مثل شما سکوت کنم چه کسی توالت استاندارد و مدرن، انجمن توالت، روز جهانی توالت و کالج توالت را به مردم معرفی کند؟
اگر فردوسی شاهنامه را نمی‌سرود الان وضع ادبیات و زبان ما چه بود؟ اگر بیهقی سکوت کرده بود چه کسی داستان حسنک وزیر و هزاران واژه دیگر را برایمان حفظ می‌کرد؟ اگر دهخدا هم نمی نوشت چه؟ محمد فاضلی هم مثل شما سکوت کند چه کسی دستاوردهای نظام را برای ما تحلیل می‌کند؟ اگر استاد انتخابی هم سکوت کرده بود چه کسی روز اصفهان را به مردم معرفی می کرد؟ اگر کیارستمی و فرهادی مشکلات را باز نکنند چه؟  قطعا در جوابم می گویید من می‌نویسم ولی نوشته‌های شما کی و کجا به دست ما می‌رسد؟
نوشته‌های شما آگاهی بخش و به روز است و چون با تغییرات پیش می رود مانند نان گرم و تازه در هر ساعتی از شبانه روز به دل می‌نشیند. ما که قلم به دست گرفته ایم مانند کسی می‌مانیم که بقچه نانی به دست دارد و اطرافیان دست به سویش دراز کرده‌اند. چگونه قادر هستیم به کسانی که کم آموخته‌اند آموزش ندهیم؟ وقتی که می‌دانیم که کلام ما بر جان و دلشان نفوذ دارد.
به نظرم ترغیب شما به سکوت خود نوعی خاموشی عمدی است که ترکیبی از حسادت، رقابت و … را به همراه دارد. البته قصد جسارت به شما را ندارم چون هر کس مختار است برای خودش تصمیم بگیرد ولی الان که دارم با اشکریزان این چند خط را می‌نویسم ناگهان این بیت به یادم آمد.
چو می‌بینی که نابینا و چاه است             اگر خاموش بنشینی گناه است

ارادتمند
فرشته بهجت
۱۲ آذر۱۳۹۷


آقای محسن رنانی در کانال تلگرامی خود یک متن خداحافظی از دنیای مجازی نوشته اند. دلیل این خداحافظی را هم این بیان کرده اند که نوشته هایشان باعث گسترش نومیدی میشده است. البته نیمچه تحلیلی هم کرده و مثلاً اظهار فرموده اند که «امید نه «سر-مایه» که «مادر-مایه» است.» یا اینکه «رحمت الهی وقتی به زبان سیستمی ترجمه شود همان قواعد کلان و بالاسری حاکم بر نظام خلقت است…» نهایتاً هم توصیه فرموده اند که «به حکومت تدبیر فرصت بدهیم شاید به خود آمدند» و بنابراین «بیایید سکوت ملی بکنیم». این هم آخرین نتیجه و واپسین خروجی اقتصاددان-شاعر-استاد دانشگاه. از حالا اگر هر فلاکت و ظلم و بی عدالتی و حماقتی دیدیم، می‌توانیم بگوییم فلان استاد گفته سکوت ملی بکنیم. البته مگر تا حالا کاری جز این هم کرده ایم؟ تعجب نمی‌کنیم اگر فردا یکی بیاید و بگوید باید یک پله فراتر از آقای رنانی رفت و از نقش ساکت به نقش تماشاگر رسید. مثلاً تخمه بشکنیم و ببینیم کارگر زندانی است، آنجا هوا ندارد، آن یکی شکنجه می‌شود، آن یکی اختلاص می‌کند و قس علیهذا. انصافاً فیلم جذابی هم هست. در سکانس کوتاهی از این فیلم، یکی به فضیلت سکوت خودش پی برده و تصویری با مضمون سکوت ملی را منتشر و تجویز کرده است. و تو چه دانی که سکوت چیست – مگه بیمارستانه که سکوت کنیم؟ با اون تصویر خنده داری که گذاشتی! بله؟ تیمارستانه؟ اکی، هیس، امیدواران فریاد نمی‌زنند.


سکوت ملی‌ محسن رنانی، دعوت به پذیرش ستم
علی طایفی

یادداشت محسن رنانی بنام «سکوت ملی، امید ملی»مملو از ترویج نوعی خفقان، شرمساری، محافظه کاری، یاس در یاس و تیوریزه کردن امید کاذب است! رنانی بعنوان یکی از مومنان اصلاحگری نظام سیاسی دینی حاکم بر‌ایران، بدون کمترین تحلیلی از زمینه های یاس اجتماعی به نقد پیامدها و بیم او و هوادارانش از ناامیدی اجتماعی می‌پردازد.

رنانی آگاهانه از یک رابطه قانونمند و دینامیک غفلت می کند که هیچ ناامیدی بدون امید نیست و اگر فضای ناامیدی وجود دارد به امید تغییر وضع موجود جان می‌گیرد. این ناامیدی در واقع قطع امید از اصلاح گری نظام سیاسی دینی، و ناامیدی از جریان اصلاح طلبی است که در طول حیات سیاسی خود فقط توانسته است زمان بیشتری برای تباهی حیات انسانی اجتماعی جامعه ایران توسط حاکمیت دینی فراهم سازد.

دیالکتیک واقعیت های اجتماعی مبتنی بر یک قانونمندی است: اگر ناامیدی وجود داشته و سبب نافرمانی و اعتراض و در نهایت کنشگری اجتماعی می گردد، نشان از یک امید اجتماعی در سوی دیگر این مطالبه جویی است. محافظه کاری اصلاح طلبان چنان است که اینک که از در وارد نمی شوند پشت دیوار تکیه می زنند و مردم ناامید را بجای اعتراض عمومی به سکوت دعوت می کنند. آخرین یادداشت رنانی نشان از ناامیدی شخص او و جریان اصلاح طلبی از تغییرات مطلوب جریان سیاسی وابسته بدان است.


رسانه ها قدرت زیادی دارند تا آنجا که می توانند  سررشته افکارتان را در دست بگیرند. اما اگر به آنها علاقه ای نداشته باشید، اگر نتوانند شما را جادو کنند و اگر نتوانند در عقایدتان تغییری ایجاد کنند، باز هم می توانند دست و پایتان را ببندند و به سکوت وادارتان کنند.

امروز همزمان با سالروز درگذشت دکتر کاظم معتمد نژاد ، پدر علم ارتباطات ایران و نیز بعد از انتشار مقاله آقای دکتر رنانی با درونمایه توصیه به سکوت ، این نظریه ارتباطات به خاطرم امد: مارپیچ سکوت.

نظریه مارپیچ سکوت توضیح شکل گیری افکار عمومی در مورد مسائل و موضوعات مهم است. این نظریه، سکوت گروهی را توضیح می دهد که احساس می کنند نظر و عقیده آنها از نظر تعداد در اقلیت قرار دارد، هرچند ممکن است در واقعیت درست نباشد.

سه تصور یا سه ادعای اصلی نظریه این است که مردم در رفتارها، آمد و شدها و ارتباطات روزمره خود نوعی درک عمومی راجع به افکار عمومی غالب و نظر اکثریت و اقلیت دارند. دیگر اینکه مردم  نمی خواهند در گروه اقلیت باشند و از انزوا و فشار گروهی می ترسند و سوم اینکه از ترس انزوا و زیر فشار قرار گرفتن و به خاطر اینکه مورد طعن و تمسخر و یا طرد و بی اعتنایی قرار نگیرند سکوت می کنند.

درواقع این گرداب سکوت، آسیب  و نه راه حل برای جوامعی است که از دموکراسی و چند صدایی به دور هستند.

سیمین مشکواتی


محسن رنانی و دعوت به سکوت ملی

دکتر محسن رنانی فرد باهوشی هستند. البته گاهی در فروکاهش مسایل به امور روانشناختی یا بی احترامی به ایرانیان افغان و … فرو می روند.

این استادیار اصفهانی که در دانشگاه اصفهان آموزگاری میکند گاه از اقتصاد سیاسی گاه از جامعه شناسی گاه از زبانشناسی گاه از تاریخیت امر اجتماعی می نویسد.

آخرین سخن ایشان دعوت به بی سخنی است. بی گمان این نسخه برای خودشان هم هست.

اما آیا مردمی که از قفای مشروطیت اجازه سخن نداشته اند، اکنون باید ساکت باشند؟!
مگر ملک المتکلمین، میرزاده عشقی و کریم پور شیرازی و محمد مسعود و احمد کسروی و مجلات و روزنامه های نابود شده به غارت رفته، سانسور و ممیزی و خمیر کردن روزنامه و کتاب و مجله و اتوبوس ارمنستان را فراموش کرده است محسن رنانی؟

چه اندوه بار است که کسی از توسعه اجتماعی سخن بگوید ولی نگاهش به حاکمان همیشه ثابت جمهوری اسلامی باشد!
محسن رنانی زود پژمرد!
در جایی که حسابداری ملی نتوانسته است برنامه های پنج ساله و بودجه ها را به درستی و دقت تفریغ کند، در جاییکه حاکمان همیشه ثابت همگی دکتری خویش را بطور گذری از مکتب رنانی و مانندش دریافت کرده و اکنون مدعی برنامه نویسی ملی شده اند،
بگذار تا فریاد کند این مردم بی لبخند!
بگذار پیش از آن که دست و پای فروبندد مرگ
آخر کم از آنکه دست و پایی بزند این مردم بی لبخند!
هزاران سال است ایرانی نتوانسته است سخن بگوید،
هزاران سال است ایرانی یا ذکرهای موبدان را گفته،
یا ذکرهای شیخان را،
یا ذکرهای درویشان را،
تنها ذکر دلخوشی ایرانی خردنامه فردوسی بوده

اینک که جهان به میلیاردها روزنامه آندرویدی و اپلی تبدیل شده است، رنانی نبایستی فراخوان سکوت ملی بدهد!
او بایست شادمانه فراخوان میداد سکوت را بشکنید ای مردم بی شمار و دانش را چاشنی سخن کنید!
شاید رنانی دارد عقب نشینی میکند و ما با یک انسداد سیاسی تازه ای روبرو هستیم،
شاید رنانی در یکی از وجوه هیجانی خویش در چیزی کم اهمیت در یک پایان نامه مبالغه کرده است،
شاید رنانی توان هضم سرعت دنیای انفجار اطلاعات را ندارد،
شاید رنانی ناخودآگاه دارد میگوید اقتصاد سیاسی او برای ایران کارآمدی ندارد.

نمیدانم!
اما اندیشه ایرانشهری هنوز بهترین نشانگر پیوند استوار میان مردم ایران است.

راه هست اگر راهنمایی نیست
ما بی چراغ به راه افتادیم

مسعود جوادیه
از کانون مرکزی دادفران ایران


فلسفه سکوت دکتر محسن رنانی

یادداشت‌های دکتر رنانی فارغ از قضاوت‌هایی که خودشان در آخرین یادداشت بدان اشاره کرده.اند زبان گویای عمق فاجعه‌هایی هستند که در سکوت پدید آمده‌اند، فردا اول خلقت است، نجیبی در اسارت نانجیبی، وَستا قادر یا روح سرگردان ملی و دیگر موضوعاتی که ایشان بدان اشاره کرده اند همه فجایعی هستند که زیر پوست جامعه به وقوع می پیوندند و تباهی می آفرینند و فراموش می شوند بدون شک اگر یادداشت دکتر رنانی نبود تا پایان عمر گمان می‌کردم استاد مایل هروی در یک قصر و دپارتمان مشغول نگارش و بازنشستگی است همانگونه که خیلی‌ها از داستان کولبران با مقطع فوق لیسانس و دکتری خبر ندارند.

من اطلاعی ندارم بر چه اساسی ایشان بدین نتیجه رسیده‌اند که سکوت و وانهادن جریان امور امید می‌آفریند اما قطعا میدانم امید و ناامیدی در خلاء به وجود نمی‌آیند و تا چیزی، کسی یا رخدادی نباشد، شیء نباشد بهانه نباشد امید شکل نمیگیرد، دعوت به امید در شرایط بحران و فاجعه که عموما از جانب قدرت القا می شود صرفا انفعال می آفریند و توهم به بهبود اوضاع و در پس تمام آنها تلاش برای حفظ وضع موجود، مایل هروی یا وستا قادر کاراکترهای ذهنی و مخلوق رنانی نیستند، آنها نماینده صدها نمونه دیگر هستند که این شانس را داشته اند که رنانی آنها را دیده و روایت کرده است اما صدها مورد دیگردر فراموشی هستند و خواهند بود و دعوت به سکوت به فراموشی کشاندن عمدی آنهاست و اینکه ما بپنداریم هیچ مشکلی وجود ندارد، مشکل نظام آموزشی، تجاوز و قتل کودکان، مشکل آوارگان افغان و چندنسل حضور آنها در کشور، مشکل مجروحان شیمیایی سردشت و مریوان، مشکل کودکان قربانی مین، بحران آب و سیاست های نادرست سدسازی و انتقال آب و دهها بحران دیگر را چگونه می توان نادیده گرفت؟ با چه بهانه و چیزی امید آفریده می شود؟ کدامین استدلال و بنیان فلسفی در دعوت به سکوت برای خلق امید وجود دارد. به گواه فلسفه سرآغاز تغییر و بهبود اوضاع پرسش، تدبیر و اندیشیدن است که آن هم با ناامید شدن از وضعیت نامناسب ایجاد می شود، واگذاشتن امور نه تنها کمک به افرینش امید نیست بلکه بلاتکلیفی و سرگردانی است، سکوت در هر صورت به رضایت، ناتوانی و بلاتکلیفی تفسیر می شود و کار روشنفکر سکوت نیست، بی تفاوتی نیست، بیرون گود نشستن نیست اگر هزار نفر گمان کرده اند رنانی یاس را نهادینه می کند و یا یادداشت هایش ضد امید است اما آیا می داند چندهزارنفر باور دارند که کار رنانی و دیگر روشنفکران امید آفریدن است، امید به تلاش برای بهبود اوضاع، امید به اینکه هنوز کسانی هستند که نمی گذارند جامعه به تباهی و تبعیض و پلیدی ها عادت کند، امید به اینکه کسانی دلسوز نمیگذارند ما شب را راحت بر بالین بگذاریم و ما را وادار به اندیشیدن درباره همسایه فقیرمان می کند، مایل هروی و وستا قادر را در گوشه ذهنمان جا می دهد که بدانیم حتی تبعیض هم می تواند از دید منتقدین و رسانه پنهان بماند اینکه بفهمیم چالش ها و بحران ها و فاجعه ها همیشه آنچه رسانه می گوید نیست گاه فاجعه عمیق تر و پوشیده تر از آن چیزی است که ما می پنداریم، مساله ناکارآمدی نظام آموزشی جدی است، بحران آب جدی است، خشک شدن کره زمین جدی است و تنها کار وی هشدار در مورد جدی بودن است وگرنه چه کسی می تواند ادعا کند چنین مسائلی در عالم واقع وجود ندارد، تخریب جنگل ها و درختان، تبدیل کویر به مزارع کشت هندوانه، پایین رفتن آبهای زیرزمینی و دیگر امور آیا واقعا وجود ندارند؟

سکوت رنانی به تنهایی به قول خودش شاید آنچنان هم تاثیری نداشته باشد که آن هم به نظر من کتمان واقعیت است اما مساله اصلی دعوت به سکوت ملی است که می تواند انفعال بیافریند، توهم رضایت ایجاد کند، القای ناتوانی و بلاتکلیفی کند. ناامیدی موضعی است نسبت به زمان حال که ما را وا می دارد نسبت به بهبود امور بکوشیم و تلاش کنیم اما امید به فردا است به آینده و چیزی که ممکن است هیچگاه به وقوع نپیوندد و این یعنی گذشت از اکنون و فرو غلتیدن در وادی فرداهای رویایی ناممکن.

حضور هم می تواند به مثابه نقد فعالانه باشد و صرفا مشارکت در قدرت و همراهی با آن و دعوت به امیدواری نیست، حضور می تواند خارج شدن از انفعال در عین دوری جستن از فعال بودن کاذب باشد مساله ای که ژیژک آنرا خطرناک می داند، فعال بودن به معنی کسب معرفت و شناخت و منتقد بودن و این سرآغاز ساختن و سازندگی است روندی که با خویش امید را هم به همراه خواهد داشت

اما سکوت رنانی و دعوت به سکوت نه همراه با شناخت ضرورت های تاریخی است و نه مرحله ای از روند بحرانهای جامعه است هرچه که هست اما در پایان امیدی به دنبال نخواهد داشت

نقد و گفتگوی مداوم در هرحال به دور از سیاه نمایی و تخریب می تواند ما را به بهبود اوضاع امیدوار کند.

افراسیاب جمالی


باید به دکتر رنانی تبریک و دست مریزاد گفت. او به خوبی و صادقانه برخورد مسؤلانه و نقدپذیرانه یک صاحب نظر دلسوز و ملی را به نمایش گذاشت. ایکاش همه فعالان وصاحب نظران و نظریه‌پردازان ما بویژه اصلاح‌طلبان آنها هم به او تأسی میکردند.

البته در کنار نکات مثبت و ارزشمندی که مطرح کرده‌اند این نقد جدیی هم به ایشان وارد است که باید به جای راهبرد دعوت به سکوت که میتواند به نقض غرض منجر شود و میدان را برای تندروهای داخلی وخارجی که تولید انبوه یأس میکنند گشوده‌تر کند، راهبرد روی آوردن به ارائه راه‌حل‌ها، راه ورسم ایجاد همدلی و تعامل سازنده، راه‌های متقاعدسازی بخش‌های متصلب و انعطاف‌ناپذیر حاکمیت برای پذیرش رویکردهای سازنده، سازوکارهای نزدیک شدن جریان‌های سیاسی به یکدیگر و برقراری گفت‌وشنودهای وحدت‌بخش بین آنان، راه‌های رسیدن به اجماع ملی پایدار بر سر چالش‌های اصلی کشور در هیأت حاکمه و در بین جریان‌های سیاسی کشور، و… را توصیه و ترویج میکردند.

مرتضی مبلغ


زنده باد امید!

از حدود دوماه پیش به نقش شبکه های اجتماعی به ویژه تلگرام در تحولات کشور بیشتر فکر می کنم. احساس می کنم که به نوعی تخدیر شدگی عمومی دچار شده ایم و به بیراهه می رویم. شبکه های اجتماعی اگر چه توانستند نقطه عطفی را در ارتباطات اجتماعی کشور رقم زده و به افزایش شفافیت سیاسی کمک شایانی کنند ولی کژکارکردهای بسیاری نیز داشته اند. اینکه ما را از پیوندهای اجتماعی در فضای عمومی بازداشته اند، نوعی احساس کاذب دانای کل را در ما ایجاد کرده اند، با دامن زدن به بحث های بی مبنای سیاسی انرژی و وقت ما را هرز داده اند و نهایتا اینکه به دلیل فقدان زبان بدن و ملاحظات ناشی از حضور فیزیکی کنش گران، موجبات کدورت میان کاربران را فراهم آورده اند. بر اینها بیفزایید ایجاد ناامیدی مفرط که از تبادل بی حد و حصر بسیاری از مطالب غیر مستند توسط کاربران در این فضا ایجاد می شود. امشب که نوشتار خداحافظی دکتر محسن رنانی( اقتصاددان و نظریه پرداز توسعه) از تلگرام را خواندم متوجه شدم که تا چه حد همه ما به نحوی ناخودآگاه در این محیط غوطه ور بوده ایم. درست همان زمانی که کوشیده ایم تا با ارسال مطالب بعضا واقعی ولی ناامید کننده، نظم سیاسی موجود را با روشنگری با چالش مواجه سازیم ولی همزمان با خود تخریبی ملی، موجبات مرگ امید و تخریب جامعه را فراهم آورده ایم. به نظر می رسد اکنون زمان مناسبی برای بازاندیشی در عملکرد ما و کارنامه شبکه های اجتماعی در ایران فراهم شده است. اینکه دریابیم از این امکان برای توسعه یا توقف جامعه ایرانی سود برده ایم؟! پرواضح است که به دلیل نوپا بودن این فناوری، احتمال لغزش هم بسیار بالا بوده است. آن هم برای جامعه ای که آزادی سیاسی بی سابقه ای را در این شبکه ها تجربه کرده است. به هر حال دکتر محسن رنانی در یادداشت خواندنی؛ ” سکوت ملی- امید ملی” کوشیده است تا نگاهی منتقدانه به کارنامه خود از منظر یکی از فعالان شبکه های اجتماعی داشته باشد. این یادداشت از آن دست نوشتارهایی است که ارزش چندبار خواندن را دارد. لذا صمیمانه شما را به خواندن و تامل در آن دعوت می کنم.

مهران صولتی

محسن رنانی

محسن رنانی

عضو هیئت عملی دانشگاه اصفهان

کانال تلگرام

برای خروج از جستجو کلید ESC را بفشارید